تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

دختر دردري من

 اينروزا فكر و ذكرت بيرون رفتنه ،عصرها اگه هوا خوب باشه و باد نياد حتما بايد بريم بيرون وگرنه حوصله ات سر ميره و بد خلقي ميكني. وقتي هم كه سوار ماشين ميشيم فقط متوجه ضبط ماشيني يا مي مي ميخوري و ميخوابي . ديروز رفتيم تا بگرديم و پوشك بخريم يه سر رفتيم پارك پرستار ؛تا وسايل بازيها رو ديدي دست و پايي ميزدي كه نگو و نپرس بردمت و 3 بار سرسره سوار شدي .اما چون خيلي باد ميومد و حمام هم رفته بودي ،زود برگشتيم.اينم اولين پارك رفتن دخملي.حيف كه دوربين رو نبرده بوديم. ديروز واسه مرتبه چهارم بردمت حمام ؛خيلي دختر خوبي بودي و اصلا گريه نكردي.قربونت برم الهي. از 2 روز پيش واست حريره و فرني ارد برنج درست ميكنم و خيلي دوست داري .نوش ج...
26 ارديبهشت 1392

عمرم 7 ماهه شدي

  20 ارديبهشت: 6 ماه از زندگي رو پشت سر گذاشتي و وارد ماه هفتم از زندگيت شدي عزيز دلم مبااااااااااااااااااااااااااااااااركه دخمل نازم اصلا باورم نميشه چقدر زود گذشت انگار همين ديروز بود كه متوجه شدم حامله ام اما الان تو 7 ماهته و داري روز به روز بزرگتر و دلبر تر ميشي. 20 تُم بايد واكسن 6 ماهگيت رو ميزدي اما جمعه بود ، شنبه 21 اُم با بابايي رفتيم مركز بهداشت و بعد از چكاپ ،دو تا واكسن تو پاهات زدن الهي بميرم كه دردت اومد و گريه كردي . با اومدنمون به خونه، تب و دردت شروع شد. تبت به 40 رسيد و خيلي گريه ميكردي.شب رو با پوشك خوابيدي  الهي كور بشم ماماني تو گريه ميكردي انگار دنيا رو روي سرم ...
24 ارديبهشت 1392

هديه هاي 7 ماهگيت

عشقم امروز به هزار زحمت تونستم از دكتر مدني واست نوبت بگيرم (188 مرتبه تماس گرفتم تا موفق شدم) تو سالن انتظار خيلي دختر خوبي بودي و همه ذوقت رو ميكردن نوبتمون كه شد و چكاپ كه شدي با لب خندون برگشتيم اخه هيچ مشكلي نداشتي خدا رو شكر .وزنت هم زياد حاد نبود . دكتر يه برنامه ي غذايي بهت داد. بعدش هم رفتيم خيابون و اينا رو واست خريديم اميدوارم خوشت بياد دلبندم       اينا هديه هاي 7 ماهگيت بودن مباركه عزيز دلم امروز وقت ناهار اينجوري بودي : وقتي سفره پهن ميشه از خودت بيخود ميشي و به وجد مياي، عاشق خوردني   اين شلوارو واسه روز مادر ك...
24 ارديبهشت 1392

اين چند روز

تياناي ناز من سلام قربونت برم كه بهم فرصت نميدي تا برات بنويسم. 13 ارديبهشت با اصرار خاله ميترا رفتيم خونشون . نميدوني تو چقدر بلا شده بودي .بغل من كه نميومدي و با زهرا و خاله بيشتر از من بازي ميكردي.رفتيم مجتمع نگين خريد كنيم اما بغل خودم نبودي .فروشنده ها بغلت كردن و بردنت وقتي ميگفتم بيا بغلم قايم ميشدي و نميومدي .كلي طرفدار پيدا كردي يكشنبه صبح وقتي ميخواستيم از خونشون بريم زهرا گريه ميكرد (زهرا دوم دبيرستان و نامز داره)ببين تا چه حد تاثير گذاشته بودي. خونه خاله دوباره بازي با لبهات يادت اومده بود و مرتب تكرار ميكردي. يكشنبه هم رفتيم خونه خاله جميله ،باز هم تي تي نگو بلا بگو شوهر خاله ...
19 ارديبهشت 1392

تيانا نگو بلا بگوووووووو

اين نسبته جديدته: تيانا نگو بلا بگو  بله مامان جون اينروزا بلايي شدي كه نگو و نپرس . بغلي شدي شديدا بطوريكه تماما بايد بغل باشي و بگردونيمت حتي واسه غذا درست كردن هم بايد بغلم باشي تو خيابون هم كه ميريم سريع با لبهات و زبونت شروع ميكني به صدا در اوردن وتو مغازه اي كه ميريم ميخواي همه چي رو بگيري . 5 ارديبهشت بود كه ياد گرفتي بجاي جلو رفتن، عقب عقب سينه خيز بري. اما بيشتر داري سعي ميسكني تا 4 دست و پا حركت كني. 5 ارديبهشت هم رفتيم و ارگ اقا گاوه و توپ و اين ني ني رو واست خريديم خيلي دوستشون داري   جديدا تاب بازي هم ميكني نمايي از تاب بازي تيانا:     همچ...
9 ارديبهشت 1392

روز نوشت نفس

27 فروردين  ياد گرفتي كه مثل صداي موتور با لبات در بياري طوريكه تمام صورتت ميشه پر از اب . خودت رو خوب سرگرم ميكني عزيز دلم. همون شب وقتي كه كُپ افتاده بودي مثل عقربه ساعت ميچرخيدي و ياد گرفتي كه خودت به سمت راست و چپ غلت بزني. ماشالله به دخترم كه پيشرفتش خوب بوده . يه كم هم سينه خيز ميري قربونت برم . اب برنجت رو هم مرتب ميخوري و دوست داري . لثه هات سفت شدن و ميتوني سيب رو گاز بزني يا قسمتي از سيب رو گود كني . نوش جونت نفسم.        31 فروردين موقع خواب خيلي بازي كردي و تا ساعت 3 شب بيدار بودي و اولين باري شد كه پاهاتو كردي توي دهانت . 1 ارديبهشت تونستم واسه ...
2 ارديبهشت 1392
1